آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
چه انتظاری از من داری ؟
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا
شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،
چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ،
خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست
فاضلي به يكي از دوستان صاحب راز خود نامه مي نوشت، شخصي در پهلوي او نشسته بود و به گوشه ي چشم نوشته ي وي را مي خواند. بر وي دشوار آمد،
بنوشت كه (( اگر نه در پهلوي من دزدي نشسته بودي و نوشته ي مرا نمي خواندي همه ي اسرار خود بنوشتمي. ))
آن شخص گفت كه (( اي مولانا من نامه ي تو را مطالعه نكردم و نخواندم.)) گفت: (( اي نادان پس اين ( را كه مي گويي ) از كجا مي گويي؟))
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 113 صفحه بعد
عضو شوید
عضویت سریع